درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 87042
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

پرنده عشق
عشق به وطن




نى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه اش نوشته بود: »متشکرم! از طرف مادر زنت« زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجهرفت توى آب وجان زن را نجات داد. داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه اش نوشته بود: »متشکرم! از طرف مادر زنت« نوبت به داماد آخرى رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. امّا داماد از جایش تکان نخورد. او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم. همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بى ام و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه اش نوشته بود: »متشکرم! از طرف پدر زنت«

شنبه 1 تير 1392برچسب:داستان جالب امتحان دامادها, :: 14:43 ::  نويسنده : خالدجدگال
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . . ************************* نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی. . . ! ************************** من وجودم به تو مدیون و دلم مامن توست آرزویم نظری روی تو و دیدن توست من اگر دور ز تو هستم و دلتنگشدم با صدای خوش تو غرق در آهنگ شدم . . . ********************************** هرچه دلتنگی هست ، حرفهایی که گره در گره است تو بیا تا به همان بوسه اول برود . . . ******************************** تنهایی و دل تنگیهایتان را پیش فروش نکنید فصل اش که برسد به قیمت می خرند . . . **************************** به نام خدائی که هستی را با مرگ ، دوستی را یک رنگ زندگی را با رنگ ، عشق را رنگارنگ ، رنگین کمان را هفت رنگ شاپرک را صد رنگ ، و مرا دلتنگ تو آفرید . . . ************************* لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگمی شود. من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام ************************* دلتنگی تنها نصیب من بود از تمام زیبایی هایت . . . ******************* خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . . ******************************** نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی و رفتی ، بی آنکه نباشی . . . *************************** بیا باران را دعوت کنیم ، به جشن دلتنگیرازقی بیا دوباره عادت کنیم ، به بغض غریبانه عاشقی . . . ******************************* تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد . .

شنبه 1 تير 1392برچسب:اس ام اس دلتنگی, :: 14:33 ::  نويسنده : خالدجدگال
نگاه یک مرد به خود و خانواده عروس داماد : موجودیست مظلوم، قبل از دامادی منت بسیار کشیده، بسیار گردن کج کرده تا سر انجام بله را گرفته، اما همواره انگ به غلامی پذیرفته شدن را به همراه داشته و خانواده ی عروس او را به عنوان عضوی تحمیلی دانسته و به رسمیت نمیشناسند پدر زن : موجودیست از جنس داماد، اما آبش با داماد در یک جوی نرفته و همواره به داماد به چشم دزد ناموس نگاه می کند که دختر دردانه اش را از چنگ بابا درآورده برادر زن : موجودیست دو رو از جنس داماد، غالباً سیاست یک بام و دو هوا را دارد، برای داماد از جنس پدرزن بوده و در جایی دیگر خود داماد است و به مشقات دامادی گرفتار خواهر زن : از او به عنوان نان زیر کباب هم یاد شده، نقشی دوگانه دارد، گاه مرهم درد است و گاه سوهان روح باجناق : همسر خواهر زن را گویند، موجودیست منافق و رقیبی سرسخت و ملاکی برای سنجش و قیاس، اعمال و رفتارش همواره بر زندگی شما سایه افکنده و بر روی اعصابتان پارازیتهایی با طول موج متوسط ارسال میکند. آهنگ تغییر در زندگی شما تابعیست جبری از تغییرات زندگی او، که بر اساس میزان و کیفیت تغییرات مورد سنجش قرار میگیرید. و اما مادر زن : وزیر جنگ، مسئول براندازی نرم، حاکم خانواده ی همسر، مخرجمشترک نظر اعضای خانواده ی همسر که از نفوذی ویژه برخوردار بوده و اگر با سیاست دم او را ببینید همه ی مشکلات سهل میشوند و در غیراین صورت زندگی به کامتان تلخ گشته و به این نتیجه خواهید رسید که ازدواج بزرگترین اشتباه یک مرد است ! و سر انجام عروس : موجودیست لطیف و دوست داشتنی که به ناز و کرشمه شهره ی آفاق است، لباسی سپید در بر کرده و به سان فرشته ها می ماند، بدی در او جایی ندارد و هر چه بدیست از اعضای خانواده ی اوست، سلاحی مرگبار دارد که مهریه نامند و به اراده ای داماد را از گیتی ساقط کرده و روزگارش سیاه کند درد دل مردانه

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:درد دل مردانه, :: 13:26 ::  نويسنده : خالدجدگال
مقایسه دخترو پسر وقتی که میرن عابر بانک آقا پسر ها : 1- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک. 2- کارت رو داخل دستگاه میذارن. 3- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن. 4- پول و کارت رو میگیرن و میرن. دختر خانم ها : 1- با ماشین میرن دم بانک. 2- به خودشون عطر میزنن. 3- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن. 4- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن. 5- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن. 6- بلاخره ماشین رو پارک میکنن. 7- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن. 8- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه. 9- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون. 10- دنبال کارت عابربانکشون میگردن. 11- کارت رو وارد دستگاه میکنن. 12- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن. 13- کد رمز رو وارد میکنن. 14- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن. 15- کنسل میکنن. 16- دوباره کد رمز رو میزنن. 17- کنسل میکنن. 18- مبلغ درخواستی رو میزنن. 19- دستگاه ارور (خطا) میده. 20- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن. 21- دستگاه ارور (خطا) میده. 22- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن. 23- پول رو میگیرن. 24- برمیگردن به ماشین. 25- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن. 26- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن. 27- استارت میزنن. 28- پنجاه متر میرن جلو. 29- ماشین رو نگه میدارن. 30- دوباره برمیگردن جلوی بانک. 31- از ماشین پیاده میشن. 32- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذاره برای آدم) 33- سوار ماشین میشن. 34- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده. 35- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن. 36- میندازن توی خیابون اشتباه. 37- برمیگردن. 38- میندازن توی خیابون درست. 39- پنج کیلومتر میرن جلو. 40- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره) بوس

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:مقایسه پسر دختر در عابربانک, :: 13:16 ::  نويسنده : خالدجدگال
جغدي روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا ميكرد. رفتن و ردپاي آن را. و آدمهايي را مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي خورند، ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند. او بارها و بارها تاجهاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابلاي خاكروبه هاي كاخ دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري اش مي خواند و فكر مي كرد شايد پرده هاي ضخيم دل آدمها، با اين آواز كمي بلرزد. روزي كبوتري از آن حوالي رد مي شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز نخواني. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگين شان مي كني. دوستت ندارند. مي گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري. قلب جغد پير شكست و ديگر آواز نخواند. سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي خواني؟ دل آسمانم گرفته است. جغد گفت: خدايا! آدمهايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند. خدا گفت: آوازهاي تو بوي دل كندن مي دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا و انديشه اي! و آن كه مي بيند و مي انديشد، به هيچ چيز دل نمي بندد. دل نبستن سخت ترين و قشنگ ترين كار دنياست. اما تو بخوان و هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت تلخ. جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره هاي دنيا مي خواند و آنكس كه مي فهمد، مي داند آواز او پيغام خداست

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:داستان, :: 13:12 ::  نويسنده : خالدجدگال
همیشه باورم این بود که منو دوسم می داشتی / بی وفا رفتی و تنهام مگه تو دوسم نداشتی / جادوی سیاه چشمات هرگز از یادم نمی ره/ حالا تو رفتی از اینجا نبودنت چه سوتو کوره/ حالا بعد رفتن تو ای یار دیگه موندم محاله/ اون که میگفت از محبت هرگز این نبوده ولی هرگز ای نبوده/ تو که با ما بد نبودی چرا رفتی نازنینم بعد رفتنت تو ای یار تک و تنها من میمونم عزیزم نکن جدایی چرا با ما بی وفایی دیگه این صدای خسته نای خوندنی نداره بعد رفتن تو ای یار دیگه موندنم محاله اون گفت اون که میگفت از محبت هرگز این نبوده ولی هرگز ای نبوده/

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:بی وفا, :: 13:5 ::  نويسنده : خالدجدگال
پرنده بر شانه های انسان نشست انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت اما من درخت نیستم تو نمیتوانی روی شانه های من اشیانه بسازی پرنده گفت من فرق درخت ها و ادم ها رو خوب میدانم اما گاهی پرنده ها و درخت ها را اشتباه میگیریم انسان خندید و به نظرش اشتباه ممکن بود پرنده گفت راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید پرنده گفت نمیدانی توی اسمان ها چقدر جای تو خالی است انسان دیگر نخندید انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد اوردچیزی که نمیدانست چیست.شاید یک ابی دور یک اوج دوست داشتنی پرنده گفت غیر از تو پرنده های دیگری را هم میشناسم که پر زدن از یادشان رفته است درست که پرواز برای پرنده ضرورت است اما اگرتمرین نکند فراموشش میشود پرنده این را گفت وپر زد انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک ابی بزرگ افتاد و به یاد اورد روزی نام این ابی بزرگ بالای سرش اسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد ان وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت یادت می اید تو رابا دو بال و دو پا افریده بودم؟زمین و اسمان هر دو برای تو بود اما تو اسمان را ندیدی راستی عزیزم بال هایت را کجا گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد انگاه سر در اغوش خدا گذاشت وگریست

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : خالدجدگال
چی بگم وقتی دیگه حرفی نمونده تو دلم ؟ یک غم بزرگیه این روزا مونده رو دلم این روزا عشق و دارن تو کوچه ها دار میزنن واسه دل های شکسته دیگه زار نمیزنن دیگه غربت واسه من رنگ سیاهی نداره هرکی گفت که عاشقه به قلب من راه نداره آنقدر دروغ شنیدم راست و باور ندارم دیگه روی شونه هام هر سری رو نمیذارم

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:دل من, :: 12:44 ::  نويسنده : خالدجدگال
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم!!!!!! در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم!!!!!! دشوار بود مردن و روی تو ندیدن!!!! بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم!!!!!!!! بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ!! در وحشت و انوده شب تار بمیرم!!!!! بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم!!!!!! میمیرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم!!!!!!! تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم!!! بگذار بدانگونه وفادار بمیرم!!!!!!!!!!

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:بگذر, :: 10:8 ::  نويسنده : خالدجدگال
یه عمر عاشقونه برای تو میخونم دیوونه وار میخوامت فقط اینو می دونم تنگ غروب میشینم خدا خدا میکنم اسمتو نازنینم همش صدا میکنم نازتو بنازم اهای دختر خوشکل به تو می نازم چی باید صدات کنم تو که از بهترینی دوست دارم نگات کنم چونکه خوشکل ترینی آره تو بهترینی آره خوشکل ترینی

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:تولد دوباره, :: 10:6 ::  نويسنده : خالدجدگال
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ، چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من … بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را! در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ، عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته… به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ، تنها جای تو در کنارم خالیست، به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ، تنها درد من در این شبها ، تنهاییست ! به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ، در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام! کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ، کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،همیشه در قلبم میمانی اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی تابم را چه کنم؟ تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟ فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است کههمیشه و همه جا مال من هستی اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ، تو در گوشه ای نشسته ای و در خیالت به من نگاه میکنی ، اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ، تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی…

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:کجا بیایم که تو باشی, :: 21:25 ::  نويسنده : خالدجدگال
مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ، هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ، حالم بهتر نیست از این دل خسته … نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی! نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشد در حال یاد کردنت ! یاد میکند از تویی که از یاد برده ای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ، از یاد برده ای یاد مرا ، سوزانده ای همه خاطره ها را … مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته ، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ، تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی ! آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ، حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ، برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتی آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ، آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم… من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ، کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز بهیاد نداری …

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:آه این دل, :: 20:58 ::  نويسنده : خالدجدگال
هوای سرد دلها ، در آغوش گرم عشقها! با دلی نا امید از همه چیز ، با لبی خشکیده از یک چیز و این حادثه ی ناچیز! این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ، خیالش از همه چیز آسوده است اما دلش در خیالات باطل به خواب رفته است! هم خواب و هم بیداری ! خواب و بیداری اش مثل هم است ، تمام فکرش پیش دل است ، تمام ذکرش آه غم است ، تمام حرفها کلام آخر است قفسی به وسعت یک دنیا ، بی اعتقاد از همه چیز ، در دل او خدایی نیست ! از اینکه تنهاست ، تنهاتر است ، آن گرگ گرسنه از او عاشقتر است ، این خاک آلوده نیز از دلش پاکتر است! فرار از عشق، گریز از انتظار ، نه معتقد است به فردا ، نه دل بسته است به دیروز، انگار امروز برایش روز آخر است ! اگر دستش به غنچه ای برسد ، خشک میشود ، اگر به گلی خیره شود ، آن گل پر پر میشود، اگر به چشمه ای برسد کویر همراه او میشود و این سرنوشت او نیست ، این خواسته ی او است ! به کجا میروی ، با این دل شکسته به کجا مینگری ، نه دستی است که دستهایش را بگیرد ، نه چشمی است که با دلسوزی او را ببیند ! چون دلی سوخته تر از قلب او نیست، آنقدر حقیر است که از نزدیک هم وجودش را نمیتوان دید! این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ! بمان و به امید گذشته ها بنشین ، تو که فردا را نمیبینی ، همه روزهایت مثل هم است !

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:هوای الوده دلت, :: 20:49 ::  نويسنده : خالدجدگال
در آخرین طلوع عشقمان آنچه در دلم بود را به تو گفتم و بعد از آن تنها سایه ای را دیدم از دور دستها که می رود … میرود و پشت سرش را هم لحظه ای نگاه نمیکند که ببیند یکی با چشمهای خیس نظاره گر غروب آفتاب دلش است … و این چشمهای خیس نگذاشتند من حتی لحظه رفتنت را هم ببینم تنها میدانستم داری میروی! شکایت از دل ، شکستن سکوتی که نباید میشکست و گفتن آنچه درلحظه ی رفتنت دلم را وادار به اعتراف کرد! چه میگفتم ، چه نمیگفتم در دلم بود این احساس بی پایان ! همه چیز رو به پایان بود و من این حس را داشتم که بی تو میشوم ! وقتی رفتی همه چیز را فراموش کردم جز خاطره هایت ، خاطره هایی که باید فراموش میشد تا دلم را نسوزاند ، همه چیز را فراموش کردم جز عشقت ! عشقی که اینک مثل آتش میسوزد در حالی که بودنت برایم خاکستریست که رو به خاموشیست ! حسرت لذت با تو بودن در دلم آ نچنان نقش بسته که حتی به زبان آوردن نامت نیز برایم شده است یک عادت ! عادتی که گرچه برای دلم خوشایند است اما هر کس مرا ببیند جز اینکه بگوید دیوانه است چیزی به ذهنش نخواهد رسید ! دیوانه ای که نام کسی را بر زبان می آورد که دیگر او نیست ! و در آخرین طلوع عشقمان ، در دل غروب دلم سایه ای را دیدم که آنقدر از من دور شده که احساس کردم عمرم نیز در حال غروب است … چه فایده داشت بودنت ، چه سود داشت آمدنت ، در حالی که من هم ،نیست شده ام در عالم هستی! در این دو روز دنیا ، یک روزش را آمدی بگویی دوستم داری و روز دیگرشتنهایم بگذاری؟ اگر این است دو روز دنیا، تو را سپردم به خدا، من هم مثل گذشته میمانم تنها….

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:طلوع اخر,,,, :: 20:42 ::  نويسنده : خالدجدگال
پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی. عاشق تو ... عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند . به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * . به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * . به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . . به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * . به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم . به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * . به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم . به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . . من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * . لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است . آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ... به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * . من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ... به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی . به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ... ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * . پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟ این بار او سکوت کرد . و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ... اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ... و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:عشق غمگین, :: 20:38 ::  نويسنده : خالدجدگال
پسر : دوست دارم دختر : خفه شو پسر : عاشقتم دختر : خفه شو پسر : میمیرم واست دختر : خفه شو پسر : فدات میشم دختر : خفه شو پسر : نوکرتم دختر : خفه شو پسر : زنم میشی ؟ دختر : جدی میگی؟ چرا که نه پسر : خفه شو

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:ضدحال به دخترها, :: 20:53 ::  نويسنده : خالدجدگال
ببار ای بارون ببار بر دلم گریه کن خون ببار در شب تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار فدای غمهای تو خون میچکد از چشمان تو بیتابه روی زیبای تو میسوزه همسفر ب پای تو اگر که غوغا نکرد اگر شکفه ز غمها نکرد سفره ی دلشو وا نکرد غصه جیگرشو پاره کرد ب امید آمدم سویت عزیزم که گیرم اشک از رویت عزیزم نکن گریه که همسفر هم نگرید هنوز ای جان برای گریه زود است ای به سینه زانوان غم گرفتی عزیز من چرا ماتم گرفتی؟چشمهای همسفر هنوز اشک دارد منو در عشق دست کم گرفتی بیا دامن مکش از دستهایم ب پایت میفشانم اشکهایم مگر بام محبت یک هوا نیست ب خود گفتم که یارم بی وفا نیست بیا ای یار دلدارم تو را دارم چه غم دارم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:بارون ببار, :: 20:34 ::  نويسنده : خالدجدگال
باور كن ، صدامو باور كن صدایی كه تلخ و خسته ست باور كن ، قلبمو باور كن قلبي كه كوهه اما شكسته ست شكسته ست باور كن ، دستامو باور كن كه ساقهء نوازشه باور كن ، چشم منو باور كن كه يك قصيده خواهشهوسوسهء عاشق شدن التهاب لحظه هامه حسرت فرياد كردنه اسم كسی با صدامه اسم تو هر اسمی كه هست مثل غزل چه عاشقانه ست پر وسوسه مثل سفر مثل غربت صادقانه ست باور كن اسممو باور كن من فصل بارون برگم مطرود باغ و گل و شبنم درختم درخت خشكی تو دست تگرگم باور كن هميشه باور كن كه من به عشق صادقم باور كن حرف منو باور كن كه من هميشه عاشقم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:باورکن,,,,,,,,,,,,,,, :: 20:29 ::  نويسنده : خالدجدگال
بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی، بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو، بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! شادی شکستن قلک پول، وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد، بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب، با اینا زمستونو سر می‌کنم،با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا، شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور، برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! عشق یک ستاره ساختن با دولک، ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه، بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری، شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن، توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : خالدجدگال
بوی عیدی ، بوی تو بوی کاغذ رنگی بوی تند طپش قلب من از دیدن تو بوی عطر با تو رفتن توی یک خونه نو به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم شدت اومدنت تو فکر من وحشت از رفتن تو حتی یه لحظه که می خوای بری تو فکر فکر یک هدیه جالب که بگیرم واسه تو واسه تو واسه تو واسه تو واسه تو صدای کفش تو وقتی که میای توی قلب من قدم می زنی عاشقونه اونجور که می خوای بوی گل سلام تو که پَر می گیره تو فضا تو فضا تو فضا تو فضا تو فضا به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم لذت قدم زدن با تو توی پیاده رو هوا بارونیه زیر چتر عشق من و تو عشق تو بارونِ تندِ داره می شوره منو به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم بوی قهوه بوی قهوه بوی قهوه بوی عکس بوی عکس بوی عکس بوی قهوه،بوی عکس،دو تا فنجون برعکس اشتیاق دیدن عکس ما دو تا توی قاب یا تماشای تو اون لحظه که می ری توی خواب به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:بوی تو,,,,,,,,,, :: 20:17 ::  نويسنده : خالدجدگال

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد