درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 721
بازدید کل : 87768
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

پرنده عشق
عشق به وطن




پرنده بر شانه های انسان نشست انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت اما من درخت نیستم تو نمیتوانی روی شانه های من اشیانه بسازی پرنده گفت من فرق درخت ها و ادم ها رو خوب میدانم اما گاهی پرنده ها و درخت ها را اشتباه میگیریم انسان خندید و به نظرش اشتباه ممکن بود پرنده گفت راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید پرنده گفت نمیدانی توی اسمان ها چقدر جای تو خالی است انسان دیگر نخندید انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد اوردچیزی که نمیدانست چیست.شاید یک ابی دور یک اوج دوست داشتنی پرنده گفت غیر از تو پرنده های دیگری را هم میشناسم که پر زدن از یادشان رفته است درست که پرواز برای پرنده ضرورت است اما اگرتمرین نکند فراموشش میشود پرنده این را گفت وپر زد انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک ابی بزرگ افتاد و به یاد اورد روزی نام این ابی بزرگ بالای سرش اسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد ان وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت یادت می اید تو رابا دو بال و دو پا افریده بودم؟زمین و اسمان هر دو برای تو بود اما تو اسمان را ندیدی راستی عزیزم بال هایت را کجا گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد انگاه سر در اغوش خدا گذاشت وگریست

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : خالدجدگال