درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 723
بازدید کل : 87770
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

پرنده عشق
عشق به وطن




نى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه اش نوشته بود: »متشکرم! از طرف مادر زنت« زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجهرفت توى آب وجان زن را نجات داد. داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه اش نوشته بود: »متشکرم! از طرف مادر زنت« نوبت به داماد آخرى رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. امّا داماد از جایش تکان نخورد. او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم. همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بى ام و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه اش نوشته بود: »متشکرم! از طرف پدر زنت«

شنبه 1 تير 1392برچسب:داستان جالب امتحان دامادها, :: 14:43 ::  نويسنده : خالدجدگال
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . . ************************* نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی. . . ! ************************** من وجودم به تو مدیون و دلم مامن توست آرزویم نظری روی تو و دیدن توست من اگر دور ز تو هستم و دلتنگشدم با صدای خوش تو غرق در آهنگ شدم . . . ********************************** هرچه دلتنگی هست ، حرفهایی که گره در گره است تو بیا تا به همان بوسه اول برود . . . ******************************** تنهایی و دل تنگیهایتان را پیش فروش نکنید فصل اش که برسد به قیمت می خرند . . . **************************** به نام خدائی که هستی را با مرگ ، دوستی را یک رنگ زندگی را با رنگ ، عشق را رنگارنگ ، رنگین کمان را هفت رنگ شاپرک را صد رنگ ، و مرا دلتنگ تو آفرید . . . ************************* لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگمی شود. من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام ************************* دلتنگی تنها نصیب من بود از تمام زیبایی هایت . . . ******************* خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . . ******************************** نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی و رفتی ، بی آنکه نباشی . . . *************************** بیا باران را دعوت کنیم ، به جشن دلتنگیرازقی بیا دوباره عادت کنیم ، به بغض غریبانه عاشقی . . . ******************************* تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد . .

شنبه 1 تير 1392برچسب:اس ام اس دلتنگی, :: 14:33 ::  نويسنده : خالدجدگال
نگاه یک مرد به خود و خانواده عروس داماد : موجودیست مظلوم، قبل از دامادی منت بسیار کشیده، بسیار گردن کج کرده تا سر انجام بله را گرفته، اما همواره انگ به غلامی پذیرفته شدن را به همراه داشته و خانواده ی عروس او را به عنوان عضوی تحمیلی دانسته و به رسمیت نمیشناسند پدر زن : موجودیست از جنس داماد، اما آبش با داماد در یک جوی نرفته و همواره به داماد به چشم دزد ناموس نگاه می کند که دختر دردانه اش را از چنگ بابا درآورده برادر زن : موجودیست دو رو از جنس داماد، غالباً سیاست یک بام و دو هوا را دارد، برای داماد از جنس پدرزن بوده و در جایی دیگر خود داماد است و به مشقات دامادی گرفتار خواهر زن : از او به عنوان نان زیر کباب هم یاد شده، نقشی دوگانه دارد، گاه مرهم درد است و گاه سوهان روح باجناق : همسر خواهر زن را گویند، موجودیست منافق و رقیبی سرسخت و ملاکی برای سنجش و قیاس، اعمال و رفتارش همواره بر زندگی شما سایه افکنده و بر روی اعصابتان پارازیتهایی با طول موج متوسط ارسال میکند. آهنگ تغییر در زندگی شما تابعیست جبری از تغییرات زندگی او، که بر اساس میزان و کیفیت تغییرات مورد سنجش قرار میگیرید. و اما مادر زن : وزیر جنگ، مسئول براندازی نرم، حاکم خانواده ی همسر، مخرجمشترک نظر اعضای خانواده ی همسر که از نفوذی ویژه برخوردار بوده و اگر با سیاست دم او را ببینید همه ی مشکلات سهل میشوند و در غیراین صورت زندگی به کامتان تلخ گشته و به این نتیجه خواهید رسید که ازدواج بزرگترین اشتباه یک مرد است ! و سر انجام عروس : موجودیست لطیف و دوست داشتنی که به ناز و کرشمه شهره ی آفاق است، لباسی سپید در بر کرده و به سان فرشته ها می ماند، بدی در او جایی ندارد و هر چه بدیست از اعضای خانواده ی اوست، سلاحی مرگبار دارد که مهریه نامند و به اراده ای داماد را از گیتی ساقط کرده و روزگارش سیاه کند درد دل مردانه

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:درد دل مردانه, :: 13:26 ::  نويسنده : خالدجدگال
مقایسه دخترو پسر وقتی که میرن عابر بانک آقا پسر ها : 1- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک. 2- کارت رو داخل دستگاه میذارن. 3- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن. 4- پول و کارت رو میگیرن و میرن. دختر خانم ها : 1- با ماشین میرن دم بانک. 2- به خودشون عطر میزنن. 3- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن. 4- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن. 5- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن. 6- بلاخره ماشین رو پارک میکنن. 7- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن. 8- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه. 9- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون. 10- دنبال کارت عابربانکشون میگردن. 11- کارت رو وارد دستگاه میکنن. 12- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن. 13- کد رمز رو وارد میکنن. 14- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن. 15- کنسل میکنن. 16- دوباره کد رمز رو میزنن. 17- کنسل میکنن. 18- مبلغ درخواستی رو میزنن. 19- دستگاه ارور (خطا) میده. 20- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن. 21- دستگاه ارور (خطا) میده. 22- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن. 23- پول رو میگیرن. 24- برمیگردن به ماشین. 25- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن. 26- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن. 27- استارت میزنن. 28- پنجاه متر میرن جلو. 29- ماشین رو نگه میدارن. 30- دوباره برمیگردن جلوی بانک. 31- از ماشین پیاده میشن. 32- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذاره برای آدم) 33- سوار ماشین میشن. 34- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده. 35- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن. 36- میندازن توی خیابون اشتباه. 37- برمیگردن. 38- میندازن توی خیابون درست. 39- پنج کیلومتر میرن جلو. 40- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره) بوس

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:مقایسه پسر دختر در عابربانک, :: 13:16 ::  نويسنده : خالدجدگال
جغدي روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا ميكرد. رفتن و ردپاي آن را. و آدمهايي را مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي خورند، ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند. او بارها و بارها تاجهاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابلاي خاكروبه هاي كاخ دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري اش مي خواند و فكر مي كرد شايد پرده هاي ضخيم دل آدمها، با اين آواز كمي بلرزد. روزي كبوتري از آن حوالي رد مي شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز نخواني. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگين شان مي كني. دوستت ندارند. مي گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري. قلب جغد پير شكست و ديگر آواز نخواند. سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي خواني؟ دل آسمانم گرفته است. جغد گفت: خدايا! آدمهايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند. خدا گفت: آوازهاي تو بوي دل كندن مي دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا و انديشه اي! و آن كه مي بيند و مي انديشد، به هيچ چيز دل نمي بندد. دل نبستن سخت ترين و قشنگ ترين كار دنياست. اما تو بخوان و هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت تلخ. جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره هاي دنيا مي خواند و آنكس كه مي فهمد، مي داند آواز او پيغام خداست

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:داستان, :: 13:12 ::  نويسنده : خالدجدگال
همیشه باورم این بود که منو دوسم می داشتی / بی وفا رفتی و تنهام مگه تو دوسم نداشتی / جادوی سیاه چشمات هرگز از یادم نمی ره/ حالا تو رفتی از اینجا نبودنت چه سوتو کوره/ حالا بعد رفتن تو ای یار دیگه موندم محاله/ اون که میگفت از محبت هرگز این نبوده ولی هرگز ای نبوده/ تو که با ما بد نبودی چرا رفتی نازنینم بعد رفتنت تو ای یار تک و تنها من میمونم عزیزم نکن جدایی چرا با ما بی وفایی دیگه این صدای خسته نای خوندنی نداره بعد رفتن تو ای یار دیگه موندنم محاله اون گفت اون که میگفت از محبت هرگز این نبوده ولی هرگز ای نبوده/

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:بی وفا, :: 13:5 ::  نويسنده : خالدجدگال
پرنده بر شانه های انسان نشست انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت اما من درخت نیستم تو نمیتوانی روی شانه های من اشیانه بسازی پرنده گفت من فرق درخت ها و ادم ها رو خوب میدانم اما گاهی پرنده ها و درخت ها را اشتباه میگیریم انسان خندید و به نظرش اشتباه ممکن بود پرنده گفت راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید پرنده گفت نمیدانی توی اسمان ها چقدر جای تو خالی است انسان دیگر نخندید انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد اوردچیزی که نمیدانست چیست.شاید یک ابی دور یک اوج دوست داشتنی پرنده گفت غیر از تو پرنده های دیگری را هم میشناسم که پر زدن از یادشان رفته است درست که پرواز برای پرنده ضرورت است اما اگرتمرین نکند فراموشش میشود پرنده این را گفت وپر زد انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک ابی بزرگ افتاد و به یاد اورد روزی نام این ابی بزرگ بالای سرش اسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد ان وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت یادت می اید تو رابا دو بال و دو پا افریده بودم؟زمین و اسمان هر دو برای تو بود اما تو اسمان را ندیدی راستی عزیزم بال هایت را کجا گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد انگاه سر در اغوش خدا گذاشت وگریست

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : خالدجدگال
چی بگم وقتی دیگه حرفی نمونده تو دلم ؟ یک غم بزرگیه این روزا مونده رو دلم این روزا عشق و دارن تو کوچه ها دار میزنن واسه دل های شکسته دیگه زار نمیزنن دیگه غربت واسه من رنگ سیاهی نداره هرکی گفت که عاشقه به قلب من راه نداره آنقدر دروغ شنیدم راست و باور ندارم دیگه روی شونه هام هر سری رو نمیذارم

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:دل من, :: 12:44 ::  نويسنده : خالدجدگال
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم!!!!!! در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم!!!!!! دشوار بود مردن و روی تو ندیدن!!!! بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم!!!!!!!! بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ!! در وحشت و انوده شب تار بمیرم!!!!! بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم!!!!!! میمیرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم!!!!!!! تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم!!! بگذار بدانگونه وفادار بمیرم!!!!!!!!!!

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:بگذر, :: 10:8 ::  نويسنده : خالدجدگال
یه عمر عاشقونه برای تو میخونم دیوونه وار میخوامت فقط اینو می دونم تنگ غروب میشینم خدا خدا میکنم اسمتو نازنینم همش صدا میکنم نازتو بنازم اهای دختر خوشکل به تو می نازم چی باید صدات کنم تو که از بهترینی دوست دارم نگات کنم چونکه خوشکل ترینی آره تو بهترینی آره خوشکل ترینی

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:تولد دوباره, :: 10:6 ::  نويسنده : خالدجدگال
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ، چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من … بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را! در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ، عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته… به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ، تنها جای تو در کنارم خالیست، به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ، تنها درد من در این شبها ، تنهاییست ! به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ، در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام! کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ، کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،همیشه در قلبم میمانی اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی تابم را چه کنم؟ تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟ فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است کههمیشه و همه جا مال من هستی اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ، تو در گوشه ای نشسته ای و در خیالت به من نگاه میکنی ، اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ، تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی…

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:کجا بیایم که تو باشی, :: 21:25 ::  نويسنده : خالدجدگال
مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ، هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ، حالم بهتر نیست از این دل خسته … نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی! نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشد در حال یاد کردنت ! یاد میکند از تویی که از یاد برده ای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ، از یاد برده ای یاد مرا ، سوزانده ای همه خاطره ها را … مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته ، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ، تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی ! آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ، حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ، برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتی آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ، آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم… من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ، کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز بهیاد نداری …

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:آه این دل, :: 20:58 ::  نويسنده : خالدجدگال
هوای سرد دلها ، در آغوش گرم عشقها! با دلی نا امید از همه چیز ، با لبی خشکیده از یک چیز و این حادثه ی ناچیز! این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ، خیالش از همه چیز آسوده است اما دلش در خیالات باطل به خواب رفته است! هم خواب و هم بیداری ! خواب و بیداری اش مثل هم است ، تمام فکرش پیش دل است ، تمام ذکرش آه غم است ، تمام حرفها کلام آخر است قفسی به وسعت یک دنیا ، بی اعتقاد از همه چیز ، در دل او خدایی نیست ! از اینکه تنهاست ، تنهاتر است ، آن گرگ گرسنه از او عاشقتر است ، این خاک آلوده نیز از دلش پاکتر است! فرار از عشق، گریز از انتظار ، نه معتقد است به فردا ، نه دل بسته است به دیروز، انگار امروز برایش روز آخر است ! اگر دستش به غنچه ای برسد ، خشک میشود ، اگر به گلی خیره شود ، آن گل پر پر میشود، اگر به چشمه ای برسد کویر همراه او میشود و این سرنوشت او نیست ، این خواسته ی او است ! به کجا میروی ، با این دل شکسته به کجا مینگری ، نه دستی است که دستهایش را بگیرد ، نه چشمی است که با دلسوزی او را ببیند ! چون دلی سوخته تر از قلب او نیست، آنقدر حقیر است که از نزدیک هم وجودش را نمیتوان دید! این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ! بمان و به امید گذشته ها بنشین ، تو که فردا را نمیبینی ، همه روزهایت مثل هم است !

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:هوای الوده دلت, :: 20:49 ::  نويسنده : خالدجدگال
در آخرین طلوع عشقمان آنچه در دلم بود را به تو گفتم و بعد از آن تنها سایه ای را دیدم از دور دستها که می رود … میرود و پشت سرش را هم لحظه ای نگاه نمیکند که ببیند یکی با چشمهای خیس نظاره گر غروب آفتاب دلش است … و این چشمهای خیس نگذاشتند من حتی لحظه رفتنت را هم ببینم تنها میدانستم داری میروی! شکایت از دل ، شکستن سکوتی که نباید میشکست و گفتن آنچه درلحظه ی رفتنت دلم را وادار به اعتراف کرد! چه میگفتم ، چه نمیگفتم در دلم بود این احساس بی پایان ! همه چیز رو به پایان بود و من این حس را داشتم که بی تو میشوم ! وقتی رفتی همه چیز را فراموش کردم جز خاطره هایت ، خاطره هایی که باید فراموش میشد تا دلم را نسوزاند ، همه چیز را فراموش کردم جز عشقت ! عشقی که اینک مثل آتش میسوزد در حالی که بودنت برایم خاکستریست که رو به خاموشیست ! حسرت لذت با تو بودن در دلم آ نچنان نقش بسته که حتی به زبان آوردن نامت نیز برایم شده است یک عادت ! عادتی که گرچه برای دلم خوشایند است اما هر کس مرا ببیند جز اینکه بگوید دیوانه است چیزی به ذهنش نخواهد رسید ! دیوانه ای که نام کسی را بر زبان می آورد که دیگر او نیست ! و در آخرین طلوع عشقمان ، در دل غروب دلم سایه ای را دیدم که آنقدر از من دور شده که احساس کردم عمرم نیز در حال غروب است … چه فایده داشت بودنت ، چه سود داشت آمدنت ، در حالی که من هم ،نیست شده ام در عالم هستی! در این دو روز دنیا ، یک روزش را آمدی بگویی دوستم داری و روز دیگرشتنهایم بگذاری؟ اگر این است دو روز دنیا، تو را سپردم به خدا، من هم مثل گذشته میمانم تنها….

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:طلوع اخر,,,, :: 20:42 ::  نويسنده : خالدجدگال
پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی. عاشق تو ... عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند . به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * . به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * . به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . . به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * . به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم . به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * . به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم . به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . . من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * . لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است . آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ... به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * . من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ... به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی . به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ... ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * . پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟ این بار او سکوت کرد . و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ... اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ... و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:عشق غمگین, :: 20:38 ::  نويسنده : خالدجدگال
پسر : دوست دارم دختر : خفه شو پسر : عاشقتم دختر : خفه شو پسر : میمیرم واست دختر : خفه شو پسر : فدات میشم دختر : خفه شو پسر : نوکرتم دختر : خفه شو پسر : زنم میشی ؟ دختر : جدی میگی؟ چرا که نه پسر : خفه شو

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:ضدحال به دخترها, :: 20:53 ::  نويسنده : خالدجدگال
ببار ای بارون ببار بر دلم گریه کن خون ببار در شب تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار فدای غمهای تو خون میچکد از چشمان تو بیتابه روی زیبای تو میسوزه همسفر ب پای تو اگر که غوغا نکرد اگر شکفه ز غمها نکرد سفره ی دلشو وا نکرد غصه جیگرشو پاره کرد ب امید آمدم سویت عزیزم که گیرم اشک از رویت عزیزم نکن گریه که همسفر هم نگرید هنوز ای جان برای گریه زود است ای به سینه زانوان غم گرفتی عزیز من چرا ماتم گرفتی؟چشمهای همسفر هنوز اشک دارد منو در عشق دست کم گرفتی بیا دامن مکش از دستهایم ب پایت میفشانم اشکهایم مگر بام محبت یک هوا نیست ب خود گفتم که یارم بی وفا نیست بیا ای یار دلدارم تو را دارم چه غم دارم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:بارون ببار, :: 20:34 ::  نويسنده : خالدجدگال
باور كن ، صدامو باور كن صدایی كه تلخ و خسته ست باور كن ، قلبمو باور كن قلبي كه كوهه اما شكسته ست شكسته ست باور كن ، دستامو باور كن كه ساقهء نوازشه باور كن ، چشم منو باور كن كه يك قصيده خواهشهوسوسهء عاشق شدن التهاب لحظه هامه حسرت فرياد كردنه اسم كسی با صدامه اسم تو هر اسمی كه هست مثل غزل چه عاشقانه ست پر وسوسه مثل سفر مثل غربت صادقانه ست باور كن اسممو باور كن من فصل بارون برگم مطرود باغ و گل و شبنم درختم درخت خشكی تو دست تگرگم باور كن هميشه باور كن كه من به عشق صادقم باور كن حرف منو باور كن كه من هميشه عاشقم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:باورکن,,,,,,,,,,,,,,, :: 20:29 ::  نويسنده : خالدجدگال
بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی، بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو، بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! شادی شکستن قلک پول، وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد، بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب، با اینا زمستونو سر می‌کنم،با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا، شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور، برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! عشق یک ستاره ساختن با دولک، ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه، بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری، شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن، توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : خالدجدگال
بوی عیدی ، بوی تو بوی کاغذ رنگی بوی تند طپش قلب من از دیدن تو بوی عطر با تو رفتن توی یک خونه نو به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم شدت اومدنت تو فکر من وحشت از رفتن تو حتی یه لحظه که می خوای بری تو فکر فکر یک هدیه جالب که بگیرم واسه تو واسه تو واسه تو واسه تو واسه تو صدای کفش تو وقتی که میای توی قلب من قدم می زنی عاشقونه اونجور که می خوای بوی گل سلام تو که پَر می گیره تو فضا تو فضا تو فضا تو فضا تو فضا به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم لذت قدم زدن با تو توی پیاده رو هوا بارونیه زیر چتر عشق من و تو عشق تو بارونِ تندِ داره می شوره منو به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم بوی قهوه بوی قهوه بوی قهوه بوی عکس بوی عکس بوی عکس بوی قهوه،بوی عکس،دو تا فنجون برعکس اشتیاق دیدن عکس ما دو تا توی قاب یا تماشای تو اون لحظه که می ری توی خواب به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم به اینا حواسمو جمع می کنم با اینا عشقمو محکم می کنم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:بوی تو,,,,,,,,,, :: 20:17 ::  نويسنده : خالدجدگال
کسی که کاریکاتور حضرت محمد ص رادرست کرده است به طور طبیعی کل بدنش سوخته است. دنمارک راجع به این مسُله در حال تحقیق است، به الله قسم کسی به اسم محمد 'ص' سوگند خورده است که پیغمبر 'ص' را در خواب دیده است که به او گفته: از طرفمن به مسلمانان بگو هرکس این خبر را به مردم اطلاع دهد بعد از 4 روز خبر بسیار خوبی به او میرسد و هر کسی این خبر را نادیده بگیرد دچار مشکل بزرگی میشود.

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 20:15 ::  نويسنده : خالدجدگال
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب بوسه یعنی خلسه در اعماق شب بوسه یعنی مستی ازمشروب عشق بوسه یعنی آتش وگرمای تب بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت ازشب لذت از دیوانگی بوسه یعنی حس طعم خوب عشق طعم شیرینی به رنگ سادگی بوسه آغازی برای ما شدن لحظه ای بادلبری تنها شدن بوسه سرفصل کتاب عاشقی بوسه رمز وارد دلها شدن بوسه آتش میزند برجسم وجان بوسه یعنی عشق من با من بمان شرم در دلداگی بی معنی است بوسه برمیدارد این شرم ازمیان بوسه را تکرار می باید نمود بوسه یعنی عشق و آواز و سرود بوسه یعنی وصل جانها از دو لب بوسه یعنی پرزدن یعنی صعود

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:بوسه چیست؟, :: 19:55 ::  نويسنده : خالدجدگال
شب رفتنت عزیزم ٬ هرگز از یادم نمیره واسه هر کسی که میگم قصه شو ٬ آتیش میگیره دل من یه دریا خون بود ٬ چشم تو یه دنیا تردید آخرین لحظه نگاهت غصه داشت ٬ باز ولی خندید شب رفتنت یه ماهی ٬ توی خشکی رفت و جون داد زلزله خیلی دل ها رو ٬ اون شب از غصه تکون داد غم ها اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن پا به پام عکسای نازت ٬ اومدن تا صبح نشستن تو چرا از اینجا رفتی ؟ تو که مثل قصه هایی گله ام از چه چیزی باشه ؟ نه بدی ٬ نه بی وفاییشب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر نقره اشکای من شد ٬ دور گردنت یه زنجیر شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن شب رفتنت که رفتی ٬ گفتی دیگه چاره ای نیست دیدم اون بالاها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست شب رفتن تو یاس ها دلمو دلداری دادن اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که ٬ زیادن بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت من تا میخواستم ببارم ٬ هر کسی میدید نمیذاشت شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت سرنوشت ما یه میدون ٬ زندگی اما یه بازی پیش اسم ما نوشتن : حقته باید ببازی شب رفتن تو خوندن همه واسه من لالایی یکی میگفت که غریبی ٬ یکی میگفت بی وفایی شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن آشناها برای زخم وا شدم مرهم آوردن شب رفتن تو تسبیح از دست گلدون ها افتاد قلب آرزو هام انگار واسه ی همیشه وایساد شب رفتن تو غربت ٬ جای اونجا ٬ اینجا پیچید دل تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدید شب رفتن تو دیدم ٬ یکی از قناری ها مرد فرداش اما دست قسمت اون یکیشم با خودش برد شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن این همه آدم ٬ چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن ٬ لب طاقچه شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن پیش شاعرا که دائم از مسافر مینویسن شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت هیچ زمان روشن نمیشه واسه کسی چراغت شب رفتن تو دیدم ٬ خیلی غمای شاعر روی شیشمون نوشتم ٬ میشینم به پات مسافر برو تا همه بدونن ٬ سفر هم اینقدا بد نیست واسه گفتن از تو اما هیچ کی شاعری بلد نیست

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:شب رفتن تو,,,, :: 18:14 ::  نويسنده : خالدجدگال
نشد یه قصری بسازم ٬ پنجره هاش آبی باشه من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه نشد یه جا بمونه و آخر بشه مال خودم حتی یه بار یادش نموند ٬ ماه و روز تولدم با همه التماس من نشد دیگه نره سفر شعرام به جز اون روی هر دیوونه ای گذاشت اثر نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم نه این که من نخوام برم ٬ نذاشت گل ها رو ببینم نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم یکی میگفت ٬ خواب دیده که اون گفته عاشقش میشماما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش پیغام واسش فرستادم ٬ بیا بازم منو بکش نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی هیچ جای دنیا ندیدم ٬ عجب چشای روشنی باور نکرد یه مژه اش رو ببه صد تا دریا نمیدم یه تار مو خواستم نداد ٬ گفت به تو دنیا نمیدم راست میگه هر چی اون بگه ٬ من کجا و دیوونگی چه جور به حرفش گوش کنم ؟ اون گفت بچسب به زندگی خلاصه که آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم نشد یه بارم برسم یه آرزوهای محال یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه ی کال نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم گذشته کار از کارمون ٬ دیر شده به خدا قسم نشد به موقع این کویر ٬ ابری شه بارون بگیره نشد ٬ خودش آینه که هست ٬ بیاد و شمعدون بگیره نشد بپاشم زیر پاش ٬ عطر گل محمدی نشد بهم جواب بده ٬ حتی بهم بگه بدی نشد دوست دارم بگه ٬ به من که نه به دیگری نشد یه بارم نگذره از روی شعرا سرسری نشد یه کاری بکنه که بدونم دوسم داره آتیش گرفتم و یه بار نگام نکرد بگه ٬ آره نشد یه بار حرف بزنه نذاره پای سرنوشت نشد یه شب نگم خدا ٬ الهی که بره بهشت نشد شبی یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم نشد برم ٬ نشد نره ٬ نشد بخواد ٬ نشد بیاد نشد ولی شاید بشه ٬ واسم دعا کنید زیاد از شما پنهون نکنم ٬ یه حرفایی بهم زده گفته همین روزا میاد اما هنوز نیومده قصه داره تموم میشه ٬ مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنید اول خدا بعدم شما . . .

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:نشد,,,,,, :: 18:5 ::  نويسنده : خالدجدگال
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره ات طلاست یک کم از طلای خود حراج میکنی ؟ عاشقم با من ازدواج میکنی ؟ اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟ تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی توی ازدواج ما تو مچاله میشوی چرک می شوی تکه ای زباله می شوی پس برو بی خیال باش عاشقی کجاست؟تو فقط دستمال باش دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد چرک وزشت و مثل این آن نشد رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال کاغذی ها فرق داشت چون که در میان خود دانه های اشک کاشت

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:اشک ودستمال کاغذی, :: 17:52 ::  نويسنده : خالدجدگال
عشق چیست ؟؟؟ به کودکی گفتند :عشق چیست؟ گفت : بازی به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟ گفت :عمر به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت آهی کشید و سخت گریست به گل گفتم: عشق چیست؟ گفت : از من خوشبو تره به پروانه گفتم: عشق چیست؟ گفت :از من زیبا تره به شب گفتم عشق چیست؟ گفت: از من سوزنده تره به عشق گفتم تو آخر چه هستی ؟؟؟.. گفت نگاهی بیشنیستم ...اگر از شما بپرسند عشق چیست ؟شما چه میگویید؟؟؟

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:عشق چیست؟؟؟؟؟؟؟, :: 17:40 ::  نويسنده : خالدجدگال
به تو می اندیشم تو که از جنس بلور تو که از جنس گل و شاپرکی به تو می اندیشم تو که از جنس خدا تو که از پاکی گل پا ک تری تو که از جنس بهار تو که از جنس طلوع تو که پاینده تر از هر چه غروب به تو می اندیشم که توانایی بخشش داری که ز تنهایی هر قاصدکی با خبری به تو که می دانی آسمان از چه دلش می گیرد از چه دلش غمگین است وچطور یک شب ماه یک شب ، شب می شود مهتابی و چرا ماه همیشه تنهاست و ستاره سرشار و چه پر شرم و حیاست این خورشید و همه می دانند که نه هرگز نتوانند ببینند آن را رو در رو به تو می اندیشم به تو که میدانی آخر این خار کجا می روید آخر این نهر کجا میگیرد آرامش آخر این نهر که را سیر کند در ره خویش من به یک فقر پر از آرامش من به یک ثروت بی آلایش من به یک آرامش من به یک دغدغه می اندیشم من به یک روز تهی من به یک روز پر از حادثه می اندیشم به نبود غصه، غم، ماتم به نبود گریه به حضور شادی، یک لبخند، یک بازی من به آن جایی می اندیشم که خود تنهایی، می خورد غصه ی تنهایی را من نمی دانم انسان به چه سیراب شود به چه غمگین و به چه شاد شود به چه دل محرم هر راز شود و چرا اسب نجیب است کبوتر آزاد من نمی دانم خواب به چه تعبیر شود به چه یک خواب به یاد من و تو می ماند به چه یک دوست کنار من و تو می ماند من به یک واژه پر از خاطره می اندیشم من به یک واژه پر از معنی آزادی می اندیشم به تو می اندیشم به تو می اندیشم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:به تومی اندیشم, :: 17:46 ::  نويسنده : خالدجدگال
یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .دختر اونو بعنوان یه دوستخوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه . یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده دختر به دوستش میگه : من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم ، تا بحال هر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود ، پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه . هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه . تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟ پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونه که واسه معشوقشجونش رو هم بده و پسر گفت : ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن ، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو مثل آینه کنی . دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و چیزی بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد*انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:عشق واقعی, :: 17:40 ::  نويسنده : خالدجدگال
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو می شکونه میره دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر می شکونه و میذاره میره بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و ازاین به بعد میشی اون آدمی که هیچوقت نبودی . دیگه دوست دارم برات رنگی نداره . اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو می شکنی که انتقام خودتو ازش بگیری اون میره با یکی دیگه . اینطوری میشه که دل همه آدمها میشکنه

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:انتقام,,,,,, :: 17:24 ::  نويسنده : خالدجدگال
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کامخواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی آرامو روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

جمعه 2 فروردين 1392برچسب: خواهم که جاودانه بنالم به دامنت,,,, :: 9:16 ::  نويسنده : خالدجدگال
پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت مامیتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم . دومی قلبش تپید و لرزان گفت بهترین زندگی !!! در همان زمان معلم بلند فریاد زد دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند. و بچه ها همه با هم تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر آنکه یکی از آنها برای رسیدن به دیگری خود را بشکند. عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی . عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم. میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟! نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری! ولی بی عشق چه خواهی کرد؟! من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم، چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟! چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟! عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم نشو عاشق... نباش عاشق... باشه!!! ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!!!

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:حرف های یک عاشق, :: 9:11 ::  نويسنده : خالدجدگال
یـادته کـناره دریـا روی مـاسـه های ساحل گـفـتی که هرگــز تو از من نمیــشی یه لحظه غافـل دو تا قـلب عاشـقونه روی ماسه ها کشـیدی گـفــتی تاره موی مـن رو به همه دنیا نمیدی نــــه مگه تو نگفــته بودی واسه تو رفیق راهم ما چه نـقـشه ها کشیدیـم واسـه فردا های با هم تو میگفـتی که بمونیم پاکـو بی ریاحو سـاده دسـت های همـو بگیـریم توی پیچـو خمه جاده اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم بـمیرم اون دمه آخــر چـی به روزه عشـقم اومد هـی نگاش به من میوفـتـاد کاری از من بر نیومـد مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده خون بهـاشو مـن نمیخام عشـقمو داری میگیری دریا و ساحـلو سـنگتای خدا کنه بـمیری مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم از لـبـه دریا و ساحل هر کی یه خاطره داره آخـه دسـته خیـلی ها رو توی دسته هـم میـزاره دریا حـرفی دارم اما واسه گـلایه دیـره از خـدا میـخام که هـیچ وقـت عـشـقـتو ازت نگیره اما نارفـیـقی کردی عـشقـمو نـشونه باشـه اشـکالی نـداره ما خـدامون مـهربونه !

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:کنار دریا, :: 8:59 ::  نويسنده : خالدجدگال
چشم به راهم چشم به راهه بارانم چشم به راهه هوایی سرد چشم به راهه آشفتگی و همهمه و فریاد چشم به راهه گوشی شنوا چشم به راهه دستی که به نوازش بنشیند مرا چشم به راهه بارانم بارانی از رنگ خون از جنس اشک تا گم شود اشک من در باران خون در پی یخ زدگی هنوعانم به دنبال هوایی سرد و تاریکم تا سیگاری دود کنم و در همهمه نفس های سرد نفس گرم سیگارینم گم شود آشفتگی و همهمه می خواهم تا فریاد و فغان کر کننده ام گم شود در نوای پوچ و بیهوده اطرافیانم فریادی از درون که بشکافد آسمانها و زمین را گوشی شنوا خواهم که در این همهمه و فریاد توان شنیدن فریادم را داشته باشد گوش هایی که از حقیقت سخنانم کر نشود دستی خواهم بی آنکه دست و پایم را از زنجیر های سنگین رها کند و تنها داراییم،چشم به راهیم را از من بیگرد به نوازش سخنان تلخ و پر دردم بنشین آری من چیزی نیستم جز چشمی به راه

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:چشم به راه, :: 8:55 ::  نويسنده : خالدجدگال
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است . از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد . از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان . از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است . از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد . از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست . از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد . از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد . از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد . از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست کههرگز اوت نمی شود . از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد . از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود . از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد. ا ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم ……………………. دوستت دارم تا اخرین نفس

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:مهفوم عشق, :: 8:38 ::  نويسنده : خالدجدگال
آهسته بیا ، باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای اینجا قلب من است آهسته ، این قلب، شکسته… نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته ! آمده ای که بگویی پشیمانی؟ اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته آتش دلم همچنان در حال سوختن است ، بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ، بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار آهسته ، قلبم بدجور شکسته دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ، یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را … بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو بگذار در حال خودم باشم ، نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را بگذار در حال خودم باشم ، به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ، پس بگذار با تنهایی تنها باشم در خلوت خویش با غمها باشم ، نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:آهسته بیا, :: 8:34 ::  نويسنده : خالدجدگال
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟ دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است . دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو. میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه . فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟ میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره . پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده . می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟ دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : خالدجدگال
جای من اینجا نیست جای من گُم شده است من از این همهمه ی اهل زمین بیزام دلِ من می خواهد جایی باشم که در آنجا نباشد هیچ ردّی از آدمها که بخواهند که درکم نکنند یا که تَرکم بکنند یا دلم را بشکنند سرزمینش سرسبز چشمه هایش پر آب و درختانی داشته باشد سر به فلک و در آنجا نوازش بدهند گوشم را جیک جیکِ گنجشک ها غُورغُور قورباغه شُرشُر آبِ روان و هزاران صدای دیگر و من با سازِ خودم نوازش بدهم گوش طبیعت را و چه کیفی دارد تک و تنها در آنجا باشم خانه ام کلبه ای از چوب درختان باشد و چراغ شبهایم مهتاب و ستاره های چشمک زن شب نقاشی کنند صفحه ی سیاهِ شبهایم را

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 8:21 ::  نويسنده : خالدجدگال
تــوي خـــووونـــه ي دلـــت مــن مــيــام قـــدم مــي ذارم تـــو تــمـــوم قــلــب پــاكــت بـــذر احــســاســو مي كارم خـــونه ي دلت رو از هـــر چي غمه آب و جـارو مي كـنـم فــقــط عــشــقـــو خــوبــي هـــا رو تو دلت جـا مي ذارم دســتـــاي گــرمــتـــو كــردي ســايــبـــون امــن واســم مــنـم هـــر چــي دارمو فـــداي چــشــمـــات مــي كـنم هــر كــســـي بــهـــووونــه اي داره بـــراي زنــدگــيــش مـن براي تك تك ثانيه هاي زندگيم ، تو رو بهونه مي كنم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:خونه ی دلت,,,, :: 8:10 ::  نويسنده : خالدجدگال
زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود. زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد. زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟ و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:زندگی محکوم به مرگ,,,,, :: 8:0 ::  نويسنده : خالدجدگال
مرد را به عقلش نه به ثروتش / زن را به وفايش نه به جمالش / دوست را به محبتش نه به کلامش / عاشق را به صبرش نه به ادعايش / مال را به برکتش نه به مقدارش / خانه را به آرامشش نه به اندازه اش / اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش / غذا را به کيفيتش نه به کميتش / درس را به استادش نه به سختیش / دانشمند را به علمش نه به مدرکش / مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش / نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش / شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش / دل را به پاکیش نه به صاحبش / جسم رابه سلامتش نه به لاغریش / سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش... همیشه رفتن رسیدن نیست اما برای رسیدن راهی جز رفتن نیست.در بن بست هم راه اسمان باز است.پرواز را بیاموز... وقتی پرنده ای را شرطی می کنند،/ تا برای دانه ارزنی فالی را به نوک بگیرد،/ وآن را به جویندگان خوشبختی اهدا کند،/ و صاحبش پولیبگیرد،/ پرواز دیگر قصه ای ابلهانه ای است!!/ از معبر قفس...! یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی/ یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره/ یکی دوست داره که کارتون ببینه اما کجا/ یکی اونقد دیده که میل تماشا نداره/ یکی از واحدای بالای برجشون میگه/ یکی اما خونشون اتاق بالا نداره/ یکی پول نداره تا هرروز به شهرشون بره/ یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره/ یکی فکر اخرین رژیمهای غذاییه/ یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره/ دخترک میگه خدا چرا ما؟....مادرش میگه/ عوضش دخترکم اون خونه لیلا نداره/ بچه ای که تو جراغ قرمز می فروشه گل/ مگه درس و مشق وشور و شوق و رویا نداره/ یاد دلیل حقیقت کلاس اول افتادم/ دارا خیلی چیزا داره اما سارا نداره/ بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره/ یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره/ همیشه تو دنیا کلی فرق بین ادما/ این یه قانون شده و دیروزو حالا نداره/ خدا به هرکس هرچیزی دلش بخواد میده/ همه چی دست اونه ربطی به شعرا نداره/ همه از یه جا اومدن همه میرن یه جا/ اون جا فرقی میون فقیرو دارا نداره/

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:حرف دل, :: 7:59 ::  نويسنده : خالدجدگال

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد