درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 727
بازدید کل : 87774
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

پرنده عشق
عشق به وطن




کسی که کاریکاتور حضرت محمد ص رادرست کرده است به طور طبیعی کل بدنش سوخته است. دنمارک راجع به این مسُله در حال تحقیق است، به الله قسم کسی به اسم محمد 'ص' سوگند خورده است که پیغمبر 'ص' را در خواب دیده است که به او گفته: از طرفمن به مسلمانان بگو هرکس این خبر را به مردم اطلاع دهد بعد از 4 روز خبر بسیار خوبی به او میرسد و هر کسی این خبر را نادیده بگیرد دچار مشکل بزرگی میشود.

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 20:15 ::  نويسنده : خالدجدگال
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب بوسه یعنی خلسه در اعماق شب بوسه یعنی مستی ازمشروب عشق بوسه یعنی آتش وگرمای تب بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت ازشب لذت از دیوانگی بوسه یعنی حس طعم خوب عشق طعم شیرینی به رنگ سادگی بوسه آغازی برای ما شدن لحظه ای بادلبری تنها شدن بوسه سرفصل کتاب عاشقی بوسه رمز وارد دلها شدن بوسه آتش میزند برجسم وجان بوسه یعنی عشق من با من بمان شرم در دلداگی بی معنی است بوسه برمیدارد این شرم ازمیان بوسه را تکرار می باید نمود بوسه یعنی عشق و آواز و سرود بوسه یعنی وصل جانها از دو لب بوسه یعنی پرزدن یعنی صعود

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:بوسه چیست؟, :: 19:55 ::  نويسنده : خالدجدگال
شب رفتنت عزیزم ٬ هرگز از یادم نمیره واسه هر کسی که میگم قصه شو ٬ آتیش میگیره دل من یه دریا خون بود ٬ چشم تو یه دنیا تردید آخرین لحظه نگاهت غصه داشت ٬ باز ولی خندید شب رفتنت یه ماهی ٬ توی خشکی رفت و جون داد زلزله خیلی دل ها رو ٬ اون شب از غصه تکون داد غم ها اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن پا به پام عکسای نازت ٬ اومدن تا صبح نشستن تو چرا از اینجا رفتی ؟ تو که مثل قصه هایی گله ام از چه چیزی باشه ؟ نه بدی ٬ نه بی وفاییشب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر نقره اشکای من شد ٬ دور گردنت یه زنجیر شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن شب رفتنت که رفتی ٬ گفتی دیگه چاره ای نیست دیدم اون بالاها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست شب رفتن تو یاس ها دلمو دلداری دادن اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که ٬ زیادن بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت من تا میخواستم ببارم ٬ هر کسی میدید نمیذاشت شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت سرنوشت ما یه میدون ٬ زندگی اما یه بازی پیش اسم ما نوشتن : حقته باید ببازی شب رفتن تو خوندن همه واسه من لالایی یکی میگفت که غریبی ٬ یکی میگفت بی وفایی شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن آشناها برای زخم وا شدم مرهم آوردن شب رفتن تو تسبیح از دست گلدون ها افتاد قلب آرزو هام انگار واسه ی همیشه وایساد شب رفتن تو غربت ٬ جای اونجا ٬ اینجا پیچید دل تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدید شب رفتن تو دیدم ٬ یکی از قناری ها مرد فرداش اما دست قسمت اون یکیشم با خودش برد شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن این همه آدم ٬ چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن ٬ لب طاقچه شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن پیش شاعرا که دائم از مسافر مینویسن شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت هیچ زمان روشن نمیشه واسه کسی چراغت شب رفتن تو دیدم ٬ خیلی غمای شاعر روی شیشمون نوشتم ٬ میشینم به پات مسافر برو تا همه بدونن ٬ سفر هم اینقدا بد نیست واسه گفتن از تو اما هیچ کی شاعری بلد نیست

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:شب رفتن تو,,,, :: 18:14 ::  نويسنده : خالدجدگال
نشد یه قصری بسازم ٬ پنجره هاش آبی باشه من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه نشد یه جا بمونه و آخر بشه مال خودم حتی یه بار یادش نموند ٬ ماه و روز تولدم با همه التماس من نشد دیگه نره سفر شعرام به جز اون روی هر دیوونه ای گذاشت اثر نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم نه این که من نخوام برم ٬ نذاشت گل ها رو ببینم نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم یکی میگفت ٬ خواب دیده که اون گفته عاشقش میشماما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش پیغام واسش فرستادم ٬ بیا بازم منو بکش نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی هیچ جای دنیا ندیدم ٬ عجب چشای روشنی باور نکرد یه مژه اش رو ببه صد تا دریا نمیدم یه تار مو خواستم نداد ٬ گفت به تو دنیا نمیدم راست میگه هر چی اون بگه ٬ من کجا و دیوونگی چه جور به حرفش گوش کنم ؟ اون گفت بچسب به زندگی خلاصه که آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم نشد یه بارم برسم یه آرزوهای محال یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه ی کال نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم گذشته کار از کارمون ٬ دیر شده به خدا قسم نشد به موقع این کویر ٬ ابری شه بارون بگیره نشد ٬ خودش آینه که هست ٬ بیاد و شمعدون بگیره نشد بپاشم زیر پاش ٬ عطر گل محمدی نشد بهم جواب بده ٬ حتی بهم بگه بدی نشد دوست دارم بگه ٬ به من که نه به دیگری نشد یه بارم نگذره از روی شعرا سرسری نشد یه کاری بکنه که بدونم دوسم داره آتیش گرفتم و یه بار نگام نکرد بگه ٬ آره نشد یه بار حرف بزنه نذاره پای سرنوشت نشد یه شب نگم خدا ٬ الهی که بره بهشت نشد شبی یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم نشد برم ٬ نشد نره ٬ نشد بخواد ٬ نشد بیاد نشد ولی شاید بشه ٬ واسم دعا کنید زیاد از شما پنهون نکنم ٬ یه حرفایی بهم زده گفته همین روزا میاد اما هنوز نیومده قصه داره تموم میشه ٬ مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنید اول خدا بعدم شما . . .

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:نشد,,,,,, :: 18:5 ::  نويسنده : خالدجدگال
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره ات طلاست یک کم از طلای خود حراج میکنی ؟ عاشقم با من ازدواج میکنی ؟ اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟ تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی توی ازدواج ما تو مچاله میشوی چرک می شوی تکه ای زباله می شوی پس برو بی خیال باش عاشقی کجاست؟تو فقط دستمال باش دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد چرک وزشت و مثل این آن نشد رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال کاغذی ها فرق داشت چون که در میان خود دانه های اشک کاشت

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:اشک ودستمال کاغذی, :: 17:52 ::  نويسنده : خالدجدگال
به تو می اندیشم تو که از جنس بلور تو که از جنس گل و شاپرکی به تو می اندیشم تو که از جنس خدا تو که از پاکی گل پا ک تری تو که از جنس بهار تو که از جنس طلوع تو که پاینده تر از هر چه غروب به تو می اندیشم که توانایی بخشش داری که ز تنهایی هر قاصدکی با خبری به تو که می دانی آسمان از چه دلش می گیرد از چه دلش غمگین است وچطور یک شب ماه یک شب ، شب می شود مهتابی و چرا ماه همیشه تنهاست و ستاره سرشار و چه پر شرم و حیاست این خورشید و همه می دانند که نه هرگز نتوانند ببینند آن را رو در رو به تو می اندیشم به تو که میدانی آخر این خار کجا می روید آخر این نهر کجا میگیرد آرامش آخر این نهر که را سیر کند در ره خویش من به یک فقر پر از آرامش من به یک ثروت بی آلایش من به یک آرامش من به یک دغدغه می اندیشم من به یک روز تهی من به یک روز پر از حادثه می اندیشم به نبود غصه، غم، ماتم به نبود گریه به حضور شادی، یک لبخند، یک بازی من به آن جایی می اندیشم که خود تنهایی، می خورد غصه ی تنهایی را من نمی دانم انسان به چه سیراب شود به چه غمگین و به چه شاد شود به چه دل محرم هر راز شود و چرا اسب نجیب است کبوتر آزاد من نمی دانم خواب به چه تعبیر شود به چه یک خواب به یاد من و تو می ماند به چه یک دوست کنار من و تو می ماند من به یک واژه پر از خاطره می اندیشم من به یک واژه پر از معنی آزادی می اندیشم به تو می اندیشم به تو می اندیشم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:به تومی اندیشم, :: 17:46 ::  نويسنده : خالدجدگال
یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .دختر اونو بعنوان یه دوستخوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه . یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده دختر به دوستش میگه : من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم ، تا بحال هر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود ، پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه . هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه . تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟ پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونه که واسه معشوقشجونش رو هم بده و پسر گفت : ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن ، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو مثل آینه کنی . دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و چیزی بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد*انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:عشق واقعی, :: 17:40 ::  نويسنده : خالدجدگال
عشق چیست ؟؟؟ به کودکی گفتند :عشق چیست؟ گفت : بازی به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟ گفت :عمر به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت آهی کشید و سخت گریست به گل گفتم: عشق چیست؟ گفت : از من خوشبو تره به پروانه گفتم: عشق چیست؟ گفت :از من زیبا تره به شب گفتم عشق چیست؟ گفت: از من سوزنده تره به عشق گفتم تو آخر چه هستی ؟؟؟.. گفت نگاهی بیشنیستم ...اگر از شما بپرسند عشق چیست ؟شما چه میگویید؟؟؟

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:عشق چیست؟؟؟؟؟؟؟, :: 17:40 ::  نويسنده : خالدجدگال
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو می شکونه میره دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر می شکونه و میذاره میره بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و ازاین به بعد میشی اون آدمی که هیچوقت نبودی . دیگه دوست دارم برات رنگی نداره . اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو می شکنی که انتقام خودتو ازش بگیری اون میره با یکی دیگه . اینطوری میشه که دل همه آدمها میشکنه

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:انتقام,,,,,, :: 17:24 ::  نويسنده : خالدجدگال
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کامخواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی آرامو روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

جمعه 2 فروردين 1392برچسب: خواهم که جاودانه بنالم به دامنت,,,, :: 9:16 ::  نويسنده : خالدجدگال
پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت مامیتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم . دومی قلبش تپید و لرزان گفت بهترین زندگی !!! در همان زمان معلم بلند فریاد زد دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند. و بچه ها همه با هم تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر آنکه یکی از آنها برای رسیدن به دیگری خود را بشکند. عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی . عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم. میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟! نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری! ولی بی عشق چه خواهی کرد؟! من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم، چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟! چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟! عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم نشو عاشق... نباش عاشق... باشه!!! ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!!!

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:حرف های یک عاشق, :: 9:11 ::  نويسنده : خالدجدگال
یـادته کـناره دریـا روی مـاسـه های ساحل گـفـتی که هرگــز تو از من نمیــشی یه لحظه غافـل دو تا قـلب عاشـقونه روی ماسه ها کشـیدی گـفــتی تاره موی مـن رو به همه دنیا نمیدی نــــه مگه تو نگفــته بودی واسه تو رفیق راهم ما چه نـقـشه ها کشیدیـم واسـه فردا های با هم تو میگفـتی که بمونیم پاکـو بی ریاحو سـاده دسـت های همـو بگیـریم توی پیچـو خمه جاده اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم بـمیرم اون دمه آخــر چـی به روزه عشـقم اومد هـی نگاش به من میوفـتـاد کاری از من بر نیومـد مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده خون بهـاشو مـن نمیخام عشـقمو داری میگیری دریا و ساحـلو سـنگتای خدا کنه بـمیری مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم از لـبـه دریا و ساحل هر کی یه خاطره داره آخـه دسـته خیـلی ها رو توی دسته هـم میـزاره دریا حـرفی دارم اما واسه گـلایه دیـره از خـدا میـخام که هـیچ وقـت عـشـقـتو ازت نگیره اما نارفـیـقی کردی عـشقـمو نـشونه باشـه اشـکالی نـداره ما خـدامون مـهربونه !

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:کنار دریا, :: 8:59 ::  نويسنده : خالدجدگال
چشم به راهم چشم به راهه بارانم چشم به راهه هوایی سرد چشم به راهه آشفتگی و همهمه و فریاد چشم به راهه گوشی شنوا چشم به راهه دستی که به نوازش بنشیند مرا چشم به راهه بارانم بارانی از رنگ خون از جنس اشک تا گم شود اشک من در باران خون در پی یخ زدگی هنوعانم به دنبال هوایی سرد و تاریکم تا سیگاری دود کنم و در همهمه نفس های سرد نفس گرم سیگارینم گم شود آشفتگی و همهمه می خواهم تا فریاد و فغان کر کننده ام گم شود در نوای پوچ و بیهوده اطرافیانم فریادی از درون که بشکافد آسمانها و زمین را گوشی شنوا خواهم که در این همهمه و فریاد توان شنیدن فریادم را داشته باشد گوش هایی که از حقیقت سخنانم کر نشود دستی خواهم بی آنکه دست و پایم را از زنجیر های سنگین رها کند و تنها داراییم،چشم به راهیم را از من بیگرد به نوازش سخنان تلخ و پر دردم بنشین آری من چیزی نیستم جز چشمی به راه

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:چشم به راه, :: 8:55 ::  نويسنده : خالدجدگال
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است . از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد . از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان . از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است . از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد . از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست . از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد . از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد . از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد . از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست کههرگز اوت نمی شود . از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد . از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود . از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد. ا ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم ……………………. دوستت دارم تا اخرین نفس

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:مهفوم عشق, :: 8:38 ::  نويسنده : خالدجدگال
آهسته بیا ، باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای اینجا قلب من است آهسته ، این قلب، شکسته… نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته ! آمده ای که بگویی پشیمانی؟ اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته آتش دلم همچنان در حال سوختن است ، بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ، بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار آهسته ، قلبم بدجور شکسته دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ، یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را … بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو بگذار در حال خودم باشم ، نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را بگذار در حال خودم باشم ، به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ، پس بگذار با تنهایی تنها باشم در خلوت خویش با غمها باشم ، نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:آهسته بیا, :: 8:34 ::  نويسنده : خالدجدگال
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟ دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است . دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو. میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه . فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟ میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره . پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده . می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟ دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : خالدجدگال
جای من اینجا نیست جای من گُم شده است من از این همهمه ی اهل زمین بیزام دلِ من می خواهد جایی باشم که در آنجا نباشد هیچ ردّی از آدمها که بخواهند که درکم نکنند یا که تَرکم بکنند یا دلم را بشکنند سرزمینش سرسبز چشمه هایش پر آب و درختانی داشته باشد سر به فلک و در آنجا نوازش بدهند گوشم را جیک جیکِ گنجشک ها غُورغُور قورباغه شُرشُر آبِ روان و هزاران صدای دیگر و من با سازِ خودم نوازش بدهم گوش طبیعت را و چه کیفی دارد تک و تنها در آنجا باشم خانه ام کلبه ای از چوب درختان باشد و چراغ شبهایم مهتاب و ستاره های چشمک زن شب نقاشی کنند صفحه ی سیاهِ شبهایم را

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 8:21 ::  نويسنده : خالدجدگال
تــوي خـــووونـــه ي دلـــت مــن مــيــام قـــدم مــي ذارم تـــو تــمـــوم قــلــب پــاكــت بـــذر احــســاســو مي كارم خـــونه ي دلت رو از هـــر چي غمه آب و جـارو مي كـنـم فــقــط عــشــقـــو خــوبــي هـــا رو تو دلت جـا مي ذارم دســتـــاي گــرمــتـــو كــردي ســايــبـــون امــن واســم مــنـم هـــر چــي دارمو فـــداي چــشــمـــات مــي كـنم هــر كــســـي بــهـــووونــه اي داره بـــراي زنــدگــيــش مـن براي تك تك ثانيه هاي زندگيم ، تو رو بهونه مي كنم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:خونه ی دلت,,,, :: 8:10 ::  نويسنده : خالدجدگال
زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود. زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد. زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟ و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:زندگی محکوم به مرگ,,,,, :: 8:0 ::  نويسنده : خالدجدگال
مرد را به عقلش نه به ثروتش / زن را به وفايش نه به جمالش / دوست را به محبتش نه به کلامش / عاشق را به صبرش نه به ادعايش / مال را به برکتش نه به مقدارش / خانه را به آرامشش نه به اندازه اش / اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش / غذا را به کيفيتش نه به کميتش / درس را به استادش نه به سختیش / دانشمند را به علمش نه به مدرکش / مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش / نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش / شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش / دل را به پاکیش نه به صاحبش / جسم رابه سلامتش نه به لاغریش / سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش... همیشه رفتن رسیدن نیست اما برای رسیدن راهی جز رفتن نیست.در بن بست هم راه اسمان باز است.پرواز را بیاموز... وقتی پرنده ای را شرطی می کنند،/ تا برای دانه ارزنی فالی را به نوک بگیرد،/ وآن را به جویندگان خوشبختی اهدا کند،/ و صاحبش پولیبگیرد،/ پرواز دیگر قصه ای ابلهانه ای است!!/ از معبر قفس...! یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی/ یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره/ یکی دوست داره که کارتون ببینه اما کجا/ یکی اونقد دیده که میل تماشا نداره/ یکی از واحدای بالای برجشون میگه/ یکی اما خونشون اتاق بالا نداره/ یکی پول نداره تا هرروز به شهرشون بره/ یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره/ یکی فکر اخرین رژیمهای غذاییه/ یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره/ دخترک میگه خدا چرا ما؟....مادرش میگه/ عوضش دخترکم اون خونه لیلا نداره/ بچه ای که تو جراغ قرمز می فروشه گل/ مگه درس و مشق وشور و شوق و رویا نداره/ یاد دلیل حقیقت کلاس اول افتادم/ دارا خیلی چیزا داره اما سارا نداره/ بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره/ یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره/ همیشه تو دنیا کلی فرق بین ادما/ این یه قانون شده و دیروزو حالا نداره/ خدا به هرکس هرچیزی دلش بخواد میده/ همه چی دست اونه ربطی به شعرا نداره/ همه از یه جا اومدن همه میرن یه جا/ اون جا فرقی میون فقیرو دارا نداره/

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:حرف دل, :: 7:59 ::  نويسنده : خالدجدگال